DENIZ


ساعت 5:33 عصر جمعه 86/5/19

زاقکی روی درختی نشسته بود و چیز برگر می زد روبهی رد می شد گفت: ای ول چه تریپ خفنی! مشکی رنگه عشقه، یه آواز بخون حال کنیم. زاق ساندویچش رو زد زیر بغلش گفت: برو داداش من خودم کلاس دومم

آدمک! آخر دنیاست بخند، آدمک! مرگ همین جاست بخند، آن خدایی که بزرگش خواندی، یه خدا مثل تو تنهاست بخند، دست خطی که تو را عاشق کرد، شوخی کاغذی ماست بخند، فکر کن درد تو ارزشمند است، فکر کن گریه چه زیباست بخند

اگه تو چشمای کسی که عاشقشی نیگاه کنی خجالت میکشی و صورتت سرخ میشه ولی اگه تو چشمای کسی که دوستش داری نیگاه کنی لبخند میزنی

برای کشتن یک پرنده یک قیچی کافی ست. لازم نیست آن را در قلبش فرو کنی یا گلویش را با آن بشکافی. پرهایش را بزن... خاطره پریدن با او کاری می کند که خودش را به اعماق دره ها پرت کند

شبی از پشت یک تاریکی غمناک و بارانی تو را با لهجه گلهای نیلوفری صدا کردم. تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم . پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گلهایی که در تنهاییم روئید با حسرت جدا کردم . [قلبم رو شکستی ولی من بیشتر از قبل دوستت دارم میدونی چرا ؟؟؟ چون حالا هر تیکه از قلبم تورو جداگونه دوست داره


¤ نویسنده: بابک

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
15
:: بازدید دیروز ::
15
:: کل بازدیدها ::
476964

:: درباره من ::

DENIZ

بابک
شدیدا مد گرا و واقع بین

:: لینک به وبلاگ ::

DENIZ

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

خواندنی ها[48] . حرفهای من[20] . زبان ترکی و...[13] . تست ها[5] . رمضان مبارک... .

:: آرشیو ::

ارشیومرداد
ارشیو شهریور
ارشیو مهر
ارشیو ابان
آرشیوخرداد ماه 87

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

خبرگزاری علم و سیاست
کوثر
ایدا
عشق دلسوز

:: لوگوی دوستان من::


















::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::

 

:: موسیقی ::